یه پاتوق برای همه نوکرای ارباب

السلام علیک یا اباعبدلله

یه پاتوق برای همه نوکرای ارباب

السلام علیک یا اباعبدلله

#رویای وصال

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۴ ق.ظ

به نام خدا

                                            

#رمان_رؤیاے_وصــــال 🌹 


#قسمت_اول



خسته از درس و دانشگاه مخصوصا این سال آخرے که با سختے بسیار  تخصص رشته ارتوپدی قبول شدم .دنبال راهی برای رفع خستگے هایم مے گشتم. ازوقتے یادم می آید فقط درس خواندم .

مخصوصاً بعد از فوت پدر...

میگن دخترا بابایے اند و من همون دختر بابایےِ بابا هستم کہ روزگار عجیب تلخش کرده اما بخاطر مادرم ، شیرین میگذرانم .

 

این روزها به تنوع نیاز داشتم .آن هم از نوع عشق و حالِ مخصوصِ خودم .


به در آشپزخانه که رسیدم بوی خوش غذا مستم کرد ایستادم وعمیق بو کشیدم...

_سلام مامان جونم 

 سریع برگشت

_اِه سلام مادر خوبی؟خسته نباشے ؛کِے اومدی ؟

_ممنون  همین الان به به عجب بویے 

چقدر گرسنه ام .


_بشین الان برات غذا مے کشم

_شما نخوردید؟

_نه عزیزم منتظر داییتم 

_میشہ من زودتر بخورم خیلی خستہ ام میخوام یہ کم استراحت کنم .

قول مے دهم بقیہ روزها هر وقت تونستم در کانون گرم خانواده دور هم غذا بخوریم .(مامان همیشہ از اینکه هرکسے جدا غذا بخوره اونهم  در اتاق بشدت مخالف بود میگفت صفاے خانواده به دور هم بودنش هست.بخصوص بعد از پدر...)


_اینقدر زبون نریز. 

 نہ که الان بگم نخور حرف گوش مے کنی . برو لباساتو عوض کن بیا برات غذا بکشم .

_ به روی  چشم خانم معلم!


 به سمت اتاق کہ مے رفتم  صدای غُرغُرش را  شنیدم :

_تا وقتے پیر بشید ما باید جلوتون غذا بزاریم.


  دکمه هاے لباسم رو باز  کردم با صدای بلند گفتم : آخیش چقدر حال میده از راه برسی غذاے آماده جلوت بذارن. خدایا این خوشے رو از ما مگیر .الهی آمین 


بہ  آشپزخونہ  کہ بر گشتم مامان گفت:

_ بلہ معلومہ باید کبکت خروس بخونہ منم اگر یه بدبختے بود شب و روز جلوم غذا میگذاشت بندرے مے رقصیدم .بعد بگید مامان بد .

 با حالت افسوس آهی کشید و گفت: 

کے قدر ما رو مے دونہ...


پشت لبم رو گاز گرفتم و گفتم

 _أستغفرالله حاج خانم این حرفہا چیہ ؟ الان ملائکہ خونہ فرار میکنند.  

شما سرور مایے . 

من غلط بکنم این حرف رو بزنم .


همون لحظہ  از سر جام بلند شدم و 

 از گونہ اش یه ماچ آبدار وعمیق گرفتم. از همون هایی که مامان میگہ تف تفی .


_بے خود نیست زمین  دهان بازمے کنه و بهشت زیر پاتون یہ هویے در میاد دیگه. 

اگر بگے تا خود صبح بندری برقصم برات مے رقصم مادمازل ،چه برسه به رقص عربی مثل اجدادت

أنت فے قلبی...

 دست هاشو گرفتم و گفتم اینجورے .

(مادر بزرگ مادریم کویتے بود. دست وپاشکسته عربے یاد گرفته بودم) 


_خُبہ خُبہ بشین سر جات نمے خواد مزه بریزے اگر بندری بلد بودے که اینجا نبودے .

_اِه پس کجا بودم ؟

مامان _خونه شوهر 

با حالت گریه و لب و لوچه آویزون گفتم:

 _آره راست میگید چقدر من ترشیده شدم.اے واے پس این سوار بر اسب سفیدم کے میاد ؟ 

آه کجایے ای یار من ...کجایے دقیقا کجایے؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۰۱
محمد حسن احمدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی